رسیدی، به مهمانی گریه هام بابا ! رساندی، به زخم دلم التیام بابا ! رسیدی... سلام بابا ! نبودی موی ما را دست آتش شانه میزد ندیدی هر که می آمد چه بی رحمانه میزد یکی سیلی یکی تازیانه میزد با گریه، بابایی! میگفتم، می آیی (حسین حسین حسین جان) دمیده، در این کنج خرابه طلعت ماه رسیده، چرا «سر زده» مهمان من از راه؟ چه دارد، یتیم جز آه؟ یتیمی درد بی درمان یتیمی... آه... یتیمی اسیری و غم هجران یتیمی... آه... یتیمی شدم در کودکی بی سامان، یتیمی رویایم! بابایم! همراهت، می¬آیم (حسین حسین حسین جان) (از زبان دختران شهدای مدافع حرم) دوباره، تو را بابای خوبم، خواب دیدم دوباره، تو را روشن تر از مهتاب دیدم سبکبار، بی تاب دیدم مرا بوسیدی و گفتی بیاور چادرت را که بینم بار دیگر بر تنت میراث زهرا مرا بوسیدی و گفتی ماه بابا ! میدانم، بابایی، مهمانِ مولایی (حسین حسین حسین جان)
ضمائم
Name (required) نام الزامی می باشد
Email (required) ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز