یک
لحظه لحظه خاطرات بهمنی
که یکدفه بهار شد
بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن
بهمنی که غرق شوق و شور بود
انفجار نور بود
دو
سرزمینی که نگاش به آسمونه و
حسابش از زمین جداست
ذره ذره خاکش از غرور و غیرته
سرزمینی که شن کویرشم
لشکر خداست
سه
بغض ناتموم مادری
بالا سر جنازه ی پسر
بغضی که یه مرتبه صدا می شه
سکوتُ می شکنه:
ای تموم بچه هام فدای تو
یا حسین
این گلم نثار کربلای تو
یا حسین
چهار
ایستادن یه نوجون
بدون ذره ای ترس و آرزو
روبروی تانکهای رو به رو
پنج
اهتزاز پرچم سه رنگ
روی گنبد مسجدی
که زخمی گلوله هاس
خنده های مردمی که یک صدا می گن
فتح شهر خون
کار خداس
شش
آسمونی که پر از نوای ربناس
آسمونی که
قُرُق شده
با شهاب و رعد و صاعقه
با آیه ی
و ما رمیت اذ رمیت
آسمونی که
کابوس کرکساس
هفت
چشمه چشمه موج موج
کوچه کوچه رود رود
تو خیابونا به هم رسیدن و یکی شدن
شکستن سردی دی و غرور اهرمن
حالا بازم بشمارم؟
اینا گزینه های روی میز ماس
حالا بازم بشمرید
گزینه های روی میزتون چیاس؟
حالا بازم بشمرید
همه میدونن این
آخرای قصه ی شماس
هفت
شش
پنج
چهار
سه
دو
یک