X
-

اصیل مثل عشق؛ گفت‌وگوی «صبح نو» با محمدمهدی سیار و محمد معتمدی

اصیل مثل عشق؛ گفت‌وگوی «صبح نو» با محمدمهدی سیار و محمد معتمدی

 

روز سه‌شنبه سی‌ام بهمن‌ماه بود که آلبوم موسیقی «حالا که می‌روی» منتشر شد. بهترین قطعات موسیقی معاصر از دهه‌50 تا امروز جملگی حاصل همنشینی گروهی از نخبگان شعر و موسیقی در کنار یکدیگر بوده است؛ از تجربه «چاووش» گرفته تا گروه «شیدا»، از همکاری «کامکارها» گرفته تا «پورناظری‌ها». حالا و در سال‌های پایانی دهه‌90 «حالا که می‌روی» با همنشینی فرید سعادتمند با محمد معتمدی و محمد‌مهدی سیار سبب شده تجربه شنیدنی دیگری در موسیقی ایرانی اتفاق بیفتد. اگر «چاووش» با پیشگامی در تلفیق موسیقی بزمی با موسیقی حماسی عرصه تازه‌ای به روی موسیقی دستگاهی ایران گشود، «حالا که می‌روی» در زمانه سلطه عاشقانه‌های مبتذل، توانسته با پیوند زدن ریشه‌های موسیقی اصیل ایرانی با ریتم زندگی معاصر، عاشقانه‌ای خواستنی و نجیب خلق کند که نه به ورطه تبختر بیفتد و نه به چاه ابتذال. در این گزارش با دو تن از این گروه سه نفره یعنی محمد معتمدی و محمدمهدی سیار به‌عنوان خواننده و شاعر اثر گفت‌وگو کرده و در آن سعی کرده‌ایم همه گوشه‌ها و ناگفته‌های تولد این عاشقانه را بررسی کنیم.

آقای معتمدی، چطور با کتاب «رودخوانی» آقای سیار مواجه شدید؟ خودتان پیش‌تر کتاب را دیده بودید یا برای این کار به شما پیشنهاد شد؟
معتمدی: 
من به واسطه کارم شعربازم. به همین دلیل قبلاً بعضی از شعرهای رودخوانی را دیده و خوانده بودم؛ اما آقای سیار را از نزدیک نمی‌شناختم. بعدها از طریق آقای سعادتمند با هم رفیق شدیم و قرار شد این کار را با هم انجام دهیم. آن موقع به چشم خریدار شعرها را دوباره خواندم و حس کردم چقدر جای کار دارند و چقدر قشنگ هستند.ما می‌خواستیم یک کار خوب انجام دهیم. آورده آقای سیار برای این کار تعدادی شعر فوق‌العاده زیبا و قشنگ است. بر همین اساس ما با آقای سیار به یک جمع‌بندی رسیدیم و کارمان را انجام دادیم.
 سیار:
 البته لازم است درباره استفاده از کتاب «رودخوانی» در این آلبوم توضیحی عرض کنم. کارهای این آلبوم دو بخش‌اند. از هشت قطعه آلبوم دو قطعه آوازی «نشانی» و «کوچه انتظار» شعرش از قبل گفته شده بود و آقای معتمدی با سلیقه و ذوق خودشان آن‌ها را اجرا کردند. 6قطعه دیگر تصنیف است که از میان آن‌ها دو قطعه‌اش از غزل‌های کتاب «رودخوانی» است و چهار قطعه دیگر شعرهایی است که روی ملودی سروده شده است. یعنی ابتدا ملودی ساخته شده و من در یک رفت‌وبرگشت با آقای سعادتمند روی آن شعر گفتم. این شعرها قبلاً چاپ نشده و سرودن‌شان کاملاً عالم متفاوتی داشت. برای خودم هم تجربه تازه، متفاوت و متعالی بود. این که آهنگساز روی شعر موسیقی بسازد یک حس و حالی دارد؛ اما این که اول ملودی ساخته شود و شما بخواهید روی آن شعر بگویید یک فضای متفاوت است. این کارها معمولاً با اقبال بیشتری هم مواجه می‌شوند. تنظیم این قسم از کارها هم با کیفیت بیشتری انجام می‌شود. به‌ویژه این که آهنگساز کار فرید سعادتمند باشد. مثلاً قطعات «حالا که می‌روی» و «باور نمی‌کنی» از همین دسته هستند.
 
آقای سیار، با توجه به این توضیحات، خوب است کمی درباره قصه شکل گرفتن قطعه پرطرفدار «حالا که می‌روی» توضیح دهید. اولین باری که ملودی را شنیدید چه حسی داشتید؟ شعرش چطور شکل گرفت؟
 سیار:
 آقای سعادتمند در ساخت ملودی و بعد تلفیق آن با شعر خیلی وسواس دارد. وسواسی که البته حسن کار ایشان است، هر چند که سختی مضاعفی برای شاعر به همراه می‌آورد. ایشان تقریباً می‌داند که به چه جنسی از واژه‌ها نیاز دارد. ایشان پیشنهادشان برای شعر را در قالب ملودی که می‌سازند ارائه می‌کنند. آقای سعادتمند ملودی را در قالب یک سری تک‌واژه به من ارائه کرد. شاید من سه چهار صورت مختلف برای شعر این قطعه پیشنهاد دادم. معمولاً این‌گونه است که من دو سطر اول شعر را می‌نویسم و برای فرید می‌فرستم. او یا می‌گوید خوب است و همین فضا را ادامه بده یا می‌گوید نه، از اول شروع کن. این اتفاق تقریباً برای همه قطعه‌ها افتاد. این رفت‌وبرگشت‌ها تا جایی که هر دو از کار راضی می‌شدیم ادامه پیدا می‌کرد.
 
آقای معتمدی، قطعه «حالا که می‌روی» مانند قطعه‌ای که از «آرتوش» برای تیتراژ پایانی «لحظه گرگ و میش» بازخوانی کردید به لحاظ تماتیک رنگ و بوی تصنیف‌های عامه‌پسند دهه‌50 را دارد؛ دوره‌ای که در واقع دوران اوج تصنیف عاشقانه و تغزلی در موسیقی ماست. انتخاب این فضای تماتیک تا چه اندازه عمدی و انتخاب شخصی شما بوده است و چقدر انتخاب آقای سعادتمند در مقام آهنگساز بوده است؟
 
معتمدی: 
«حالا که می‌روی» به نحوی انتخاب خود آقای اسعدیان در مقام کارگردان بود. این قطعه وقتی که خلق شد اصلاً قرار نبود برای تیتراژ استفاده شود، اما بعدها آقای اسعدیان در یک جلسه خصوصی با همکاران‌شان در این پروژه کار را شنیده بودند و با توجه به اشرافی که به فضای سریال‌شان داشتند گفته بودند که من حتماً این قطعه را می‌خواهم. ایشان یک ترانه دیگر را هم خودش در نظر داشت که «آرتوش» قبلاً خوانده بود. دلیل انتخاب این قطعه این بود که این ترانه در خود فیلمنامه بود؛ که البته این موضوع طبیعی هم هست. برای این که سریال از جهت صوتی رنگ و بوی همان دوران را داشته باشد، باید از این ترانه‌ها استفاده می‌شد. ما قبلاً تجربه چنین کاری را در فیلم «سیانور» آقای شعیبی هم داشتیم. چون آن کار هم در دهه‌50 اتفاق می‌افتاد و اصل ترانه به صورت زیر صدا در فیلم پخش می‌شد برای تیتراژ هم انتخاب و بازسازی شد.
 سیار: 
به نکته خوبی اشاره کردید. واقعاً دهه‌50 اوج تصنیف‌سازی ماست. من هفته پیش با استاد محمدعلی بهمنی گفت‌وگویی داشتم درباره همین دوره. ایشان از شعرای مهم تصنیف‌ها در آن ایام هستند و از اعضای گروه برنامه گل‌های رادیو بوده‌اند. خودشان می‌گفتند چیزی نزدیک به 160کار از ایشان خوانده شده است. از ایشان پرسیدم که آن تصنیف‌ها چطور شکل می‌گرفته است؟ ایشان گفتند رمز موفقیت آن کارها این بود که قانون کرده بودند که از همان شروع کار شاعر، آهنگساز و خواننده به شکل گروهی با هم کار کنند. اینجور نباشد که شاعر برای خودش شعر بگوید، آهنگساز هم برای خودش موسیقی بسازد. قانون‌شان این بوده که هر سه ضلع تولید اثر از ابتدا تا انتها با هم باشند. من پرسیدم که چطور به شکل گروهی یک موسیقی را تولید می‌کردید؟ گفتند که با هم می‌نشستیم، جنس صدای خواننده مشخص بود، آهنگساز بر اساس صدای او ابتدای ملودی را می‌ساخت و بعد به من به‌عنوان شاعر می‌گفت بر اساس این چه کلماتی به ذهنت می‌رسد. خواننده روی آن کلمات نظر می‌داد و شاعر دوباره بر اساس آن کار را جلو می‌برد.
 
جالب است شما هم همین مسیر را تجربه کردید.
 سیار: 
دقیقاً. ما در این آلبوم، لااقل در آن چهار قطعه که توضیح دادم با همین تجربه پیش رفتیم. آقای سعادتمند «حالا که می‌روی» را بر اساس این که قرار است محمد معتمدی آن را بخواند، نوشته بود. حتی این نبود که ملودی از اول تا آخر در ذهن آهنگساز تکمیل شده باشد. حتی کارهایی که غزل هم بود و قبلاً در «رودخوانی» چاپ شده بود هم مسیری مشابه این طی کرد. مثلاً قطعه «دل‌های فروشی» فقط بیت اول و دومش در «رودخوانی» چاپ شده بود. بیت سوم و چهارمی که شما می‌شنوید دیگر از آن غزل استفاده نشده است. با این که آن غزل هفت، هشت بیت داشت. آقای سعادتمند دو بیت اول را انتخاب کرد، ملودی را بر اساس آن دو بیت ادامه داد و بعد گفت که حالا تو بیا بر اساس این ملودی شعر بگو. هم این بیت «از عشق برایت چه بگویم چه نگویم/ بهتر که از این راز نهان چشم بپوشی» هم بیت بعدی که « در پیچ و خم زلفش اگر می‌روی ای دل/ دیگر تو و سرگشتگی و خانه‌به‌دوشی». این دو بیت کاملاً روی ملودی ساخته شدند. جالب‌تر این که حین اجرا تغییراتی هم آقای معتمدی در کار ایجاد می‌کرد. مثلاً بیتی این‌گونه بود که « دلتنگم و بیزار از این گرمی بازار» آقای معتمدی گفتند برای این که در آواز روان‌تر شود خوب است بگوییم « دلتنگم و بیزارم از این گرمی بازار». یا در ملودی بیت «از عشق برایت چه بگویم چه نگویم» تکرار نداشت اما ایشان گفتند حیف است که تکرار نشود و در اجرا تغییرش دادند.
 
آقای معتمدی؛ چهره‌ای که ما در گفت‌وگوها و معاشرت‌های رسمی از شما سراغ داریم چهره کسی است که دغدغه موسیقی سنتی دارد، تلاش می‌کند آواز را احیا کند و حتی زمانی که در برنامه‌های عامه‌پسندی همچون خندوانه و دورهمی هم شرکت می‌کند تلاش می‌کند موسیقی دستگاهی را به مردم آموزش دهد، اما در سیر آثار خلاف این مسیر را مشاهده می‌کنیم. از کار با اساتیدی همچون لطفی و علیزاده و تلاش برای ارائه آواز استاندارد به سمت تصنیف حرکت کرده‌اید. محمد معتمدی از اصول خود عقب‌نشینی کرده و سعی می‌کند خود را به ذائقه مخاطب نزدیک کند یا اتفاق دیگری افتاده است؟
 معتمدی: 
ما در دوران راهنمایی معلمی داشتیم که یک روز در یک جلسه سخنرانی گفت: اینقدر نگوییم بچه‌ها چرا مدام می‌گویند برویم استخر و حرفی از کتابخانه نمی‌زنند. مشکل از ماست. ما باید کتابخانه را به استخر ببریم. حالا حکایت ما هم همین است. من نمی‌گویم موسیقی تلفیقی و پاپ موسیقی بدی است. من اصلاً ابایی ندارم که بگویند فلانی هم پاپ می‌خواند. هر چیزی که در سنت ماست که خالص و پاک و مقدس نیست. در سنت ما هم عیوب فراوانی هست، اما من می‌گویم نباید از ریشه‌های موسیقایی خودمان که ریشه در فرهنگ و تاریخ و اعتقادات ما دارد فاصله بگیریم و ارتباط خودمان را با آن‌ها قطع کنیم. 
اگر ارتباط ما با این ریشه‌ها قطع شود، بی‌هویت می‌شویم. جامعه بی‌هویت به هر سمتی که فوتش کنی حرکت می‌کند. یک گیاه تا وقتی در خاک است، در برابر توفان هم مقاومت می‌کند، اما وقتی ریشه‌اش قطع شود با ضعیف‌ترین نسیم‌ها هم جابه‌جا می‌شود. در سال‌های اخیر چه خوش‌مان بیاید چه نه این ارتباط تا حدی کم‌رنگ شده است. 
من اعتقاد دارم که اتفاقاً ما که آواز می‌خوانیم باید به دایره مخاطبان موسیقی امروزی برویم. باید تلاش کنیم یک مقدار بعضی از کارهای‌مان را به آن‌ها نزدیک کنیم. نظرشان را جلب کنیم، خواسته‌های‌شان را برآورده کنیم، بعد درکنارش آواز هم به آن‌ها ارائه کنیم. این اتفاق برای من افتاده است. 

به واسطه کارهای عامه‌پسندتری که در سال‌های اخیر انجام داده‌ام کلی مخاطب تازه برای آواز ایرانی پیدا شده است.
 این می‌تواند به‌عنوان یک استراتژی کلی مطرح شود. چیزی که لااقل در تجربه من موفق هم بوده است.
 
آقای معتمدی؛ اجازه دهید در این موضوع قدری با شما وارد چالش شوم. استاد ابتهاج تعریف می‌کردند زمانی که استاد لطفی به‌عنوان نوازنده تار وارد رادیو شد، موسیقی سنتی در بدترین وضع خود بود. خیلی منزوی‌تر از حالا. 
منتها لطفی با اجرایش تار را گران کرد. یعنی پیش از اجرای او تار قیمت ارزانی داشت و پس از شهرت او تار گران شد. بر همین اساس به نظر می‌رسد که می‌توان با یک اجرای پیراسته و اصیل ذائقه مخاطب را ارتقا داد و اصلاً ذائقه تازه‌ای برای او ایجاد کرد. اما اگر از طرف دیگر مدام در این تنور تصنیف‌خوانی بدمیم ممکن است وقتی برسد که مخاطب اصلاً آواز را نشناسد.
معتمدی:
 ما ابتدا باید مخاطب‌مان را بشناسیم و بعد راه‌های ورود اطلاعات به قلب و ذهن او را هم بشناسیم، بعد درباره این صحبت کنیم که آواز را چطور به گوش او برسانیم. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که راه‌های ورودی داده به چشم و گوش و ذهن مخاطب توسط رسانه‌های مختلف قبضه شده است. من آلبومی دارم با نام «مناجات»، تمام قطعات این آلبوم آواز اصیل ایرانی در موسیقی دستگاهی با مضمون مناجات است. حتی بدون ساز؛ 
یعنی آواز خالص. اما ما نمی‌توانیم از مخاطب عام انتظار داشته باشیم که حتماً آن آلبوم را بشنود. چرا؟ چون راه‌های ورودی او توسط یک رسانه سلیقه‌ساز قبضه شده است. ما اول باید راه ورود را پیدا کنیم. ما باید برای باز کردن این راه طرح و برنامه داشته ‌باشیم. نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم همه چیز آن‌طور که ما دوست داریم پیش برود. موسیقی سنتی باید تا حدی از مضامین کاملاً عارفانه به مضامین اجتماعی و عاشقانه و حتی روزمره هجرت کند. کما اینکه در گذشته این‌گونه بوده است. 
سال‌هاست تصور مردم از موسیقی سنتی آن‌چیزی است که با شعر حافظ و سعدی عرضه می‌شود. در صورتی که ما در گذشته از ماشین مشتی ممدلی تا یکی یه پول خروس داشتیم.
 سیار: 
آواز اجتماعی و سیاسی مثل عارف قزوینی داشتیم.
 معتمدی: 
تصور «حفظ و اشاعه‌ای» که درباره موسیقی سنتی هست اصلاً برای مخاطب عام جواب نمی‌دهد. اگر شما با آن نگاه حفظ و اشاعه‌ای از من بپرسی که ما چکار کنیم که موسیقی سنتی ما در جامعه فراگیر شود؟ من می‌گویم که هیچ کار نکن، چون فراگیر نمی‌شود.
سیار:
 اصلاً من می‌پرسم موسیقی سنتی چیست؟ آیا موسیقی سنتی فقط آواز است یا همان فرمی است که در دوران قاجار ارائه می‌شده است؟ ما باید از خودمان بپرسیم که این روزها موسیقی را کجا می‌شنویم؟ همان دعوایی که بر سر شعر نو و شعر کلاسیک هست درباره موسیقی هم هست. طرفداران چارچوب‌های پولادین شعر کهن فارسی هرچقدر که در برابر ورود نیمایی و سپید به شعر فارسی مقاومت کردند، اما مردم و شعر مسیر خودشان را رفتند. هنرمند هم اگر به نوعی با تحولات روز همراهی نکند، خودش صدای خودش را سانسور کرده است. مردم در دوران قاجار موسیقی سنتی را در چه محیطی می‌شنیدند؟ آیا توی ماشین می‌شنیدند؟ آیا در گوشی‌های موبایل می‌شنیدند؟ در تلویزیون می‌شنیدند؟ کجا می‌شنیدند؟ با چه حالی به موسیقی گوش می‌کردند؟ قبل و بعد از گوش دادن به موسیقی چه می‌کردند؟ چه غذایی می‌خوردند، چه لباسی می‌پوشیدند، سرعت حرکت‌شان در زندگی روزمره چقدر بود؟ به نظر من موسیقی به نحوی امتداد زندگی است. بنابراین سرعتش هم با سرعت زندگی تنظیم می‌شود و موضوعاتش هم با موضوعات زندگی هماهنگ می‌شود. این که شما یک ضریح مقدسی به نام موسیقی آوازی درست کنید، خطاست. ارزش در هم‌نفس شدن هنر با زندگی است. موسیقی تلفیقی که در این آلبوم هم از آن استفاده شده است شکل زندگی ماست. اساساً زندگی ما در این دوران یک زندگی تلفیقی است. از معماری ما گرفته تا سبک ‌زندگی یک فضای برزخی و تلفیقی حاکم است. هدف تولید یک موسیقی فاخر و در عین حال جوان‌پسند بود.
 قدری درباره آن دو قطعه آوازی هم توضیح دهید. این دو قطعه با این که در سنت موسیقی دستگاهی اجرا شده؛ 
اما ظرافت‌هایی در تحریرهای شما دیده می‌شود که باعث روزآمدی آواز شده و از طرف دیگر تنظیم آقای بیضا هم شکل مدرنی به آن داده است.
 معتمدی:
 ما تلاش کردیم روح حاکم بر این قطعات، روح موسیقی اصیل ایرانی باشد؛ اما زینت و تذهیب و رنگ‌آمیزی‌اش جدید و مدرن باشد. من فکر می‌کنم ساز و آواز هم اگر بخواهد در میان مردم 
جا باز کند، باید حتماً با زمانه‌اش وفق پیدا کند. یک زمانی در دوران قاجار، آواز ارج و قربی داشته است، بعد در دوره پهلوی با ورود موسیقی‌های غربی آواز و اساساً موسیقی سنتی کم‌رنگ می‌شود. در همان دوره دو نفر پیدا می‌شوند که آواز را نجات می‌دهند؛ یکی استاد ایرج و دیگر استاد گلپایگانی. این‌ها یک روایت تازه‌ای از آواز ارائه می‌دهند که مردم احساس می‌کنند این لحن مال امروز است. بعدها دوباره گسستی رخ می‌دهد و ما در سال‌های آغازین پس از انقلاب به واسطه اساتید «مرکز حفظ و اشاعه»، به آواز دوران قاجار رجعت می‌کنیم. این شیوه در اوایل انقلاب که هنوز درها برای ورود همه انواع موسیقی باز نشده بود جواب داد. ولی وقتی همه موسیقی‌ها به میدان آمدند، این موسیقی به سرعت به حاشیه رفت. 
دلیلش هم این بود که فرم ساز و آوازی که ترویج می‌شد ارتباطی به جامعه امروز نداشت. به یک‌باره سیلی از موسیقی‌های پاپ جاری شد که همه برای امروز لباس پوشیده بودند. من گمان می‌کنم که باید فرمی متناسب با امروز برای ساز و آواز پیدا کنیم تا مخاطب معاصر بتواند با آن ارتباط بگیرد. ما نمی‌توانیم بگوییم موسیقی اصیل تنها همان چیزی است که در دربار ناصری
 اجرا می‌شده و هر کس چیزی غیر از آن ارائه دهد یا بی‌سواد است یا مبتذل است. این‌ها چیزهایی است که ما اهالی موسیقی سال‌ها خودمان را با آن فریب داده‌ایم. 
ما در واقع گفته‌ایم موسیقی سنتی ما بهترین موسیقی است که خدا آفریده است و موسیقی باقی ملت‌ها همه مبتذل است. گیتار، ویولن، کاخون و درام بیس چون ایرانی و سنتی نیستند مبتذل‌اند. ما نمی‌توانیم همه اندیشه‌ها را متهم کنیم و خودمان هم هیچ تلاشی نکنیم.
 سیار: 
نکته‌ای که درباره لحن آوازها گفتید کاملاً درست است. حتی شعر و غزل امروز هم شعر و غزل پسانیمایی است. یعنی با این که غزل نیمایی نیست؛ اما لحن و صدای نو را در غزل و رباعی و مثنوی امروز هم می‌بینیم. اتفاقاً یکی از ویژگی‌های شعر کلاسیک امروز  این است که چندان موسیقایی نیست. چون ما پس از سبک هندی قرار داریم. سبک هندی هم موسیقایی نیست. هنوز وقتی می‌خواهند آواز بخوانند به سراغ حافظ، سعدی، جامی و عطار می‌روند؛ یعنی سبک عراقی. از سبک هندی خیلی نمی‌شود برای آواز استفاده کرد. حتی از سبک خراسانی هم چندان نمی‌شود برای آواز استفاده کرد. همیشه خودم فکر می‌کردم که شاید بشود شعرهای ما را برای موسیقی پاپ یا تصنیف، چنان که در این آلبوم هم آن را می‌شنویم، استفاده کرد؛ اما آیا می‌شود با آن آواز دستگاهی هم ارائه کرد؟ 
موقعی که در «استودیوی آبی رود» دور هم نشسته بودیم و
 بالا و پایین می‌کردیم که دو کار را برای آواز انتخاب کنیم، من مدام این دلهره را داشتم که این شعرها با زبان معاصر گفته شده است، واژه‌هایی مثل «بلاتکلیف» در آن هست که اساساً سنتی نیست، چطور می‌شود چنین شعری را به شکل آوازی اجرا کرد؟ اما وقتی با آقای معتمدی شعرهایی را که من انتخاب کرده بودم برای اجرای آوازی مرور می‌کردیم ایشان یکی‌یکی آن‌ها را می‌خواند و می‌گفت مناسب است و می‌شود. من آنجا دیدم که روح نوگرایی در این خواننده هست. 
اگر به یک خواننده کاملاً سنتی این اشعار ارائه می‌شد که تنها با اشعار سبک عراقی انس دارد و با موسیقی روز دنیا بی‌ارتباط است، با هیچ‌کدام موافقت نمی‌کرد و می‌گفت این اشعار برای آواز مناسب نیست. ایشان خیلی سریع این شعری را که می‌خواست انتخاب و اجرا کرد. یعنی واقعاً فاصله‌ای بین انتخاب و اجرای شعر نبود. اجرایی که وقتی خودم هم به عنوان شاعر آن را شنیدم حس کردم خواننده دارد یک روایت تازه از آن ارائه می‌دهد.
 
آقای معتمدی شما چطور به این لحن تازه در آواز رسیدید؟ لحنی که آقای سیار هم به آن اشاره کردند. رسیدن به این لحن تازه حاصل شعرشناسی است؟ حاصل مطالعه است؟ 
حاصل چیست؟
معتمدی: 
هیچ‌کدام. به نظرم شم است. گفت که عشق آمدنی بود نه آموختنی. 
من هیچ جایی این را یاد نگرفتم. حسم را روانه شعر می‌کنم تا ببینم چه می‌گوید. مهم‌ترین نکته این است که شما به آن شعر و سبک و جنس کلماتش اشراف داشته باشید، به آن علم پیدا کنید و با آن یگانه شوید. اینگونه است که می‌توانید یک لباس مناسب از جنس موسیقی و آواز بر قامت شعر بدوزید. این نکته‌ای است که اگر ما رعایت نکنیم، هرگز پیوند موسیقی آوازی ایرانی با شعر معاصر، پیوند موفقی نخواهد بود.
سیار:
 من تا به حال کمتر  پیوند موفقی بین شعر معاصر و آواز ایرانی سراغ دارم.
معتمدی: 
اکثر دوستانی که آواز می‌خوانند یک قاب ثابتی از ردیف 
در ذهن‌شان دارند که سعی می‌کنند آن قاب ثابت را برای همه نقاشی‌ها استفاده کنند.
 سیار: 
مثلاً یک بیتی در یکی از این قطعات هست که «بی رؤیت روی او بلاتکلیفم/ مثل گل آفتابگردان در شب» در اجرای آقای معتمدی از گل آفتابگردان یک غلتی در صدایش هست که این چرخش و سرگردانی را نشان دهد.
 
کمی از بحث آلبوم فاصله بگیریم و به سراغ چند سؤال برجسته‌ای که اگر پرسیده نشوند این گفت‌وگو ناقص می‌ماند، برویم. آقای معتمدی؛ ماجرای این سلطان کنسرت چه بود؟ واقعاً کسی مانند شما که از ابتدا با قله‌های موسیقی این مملکت همچون استاد لطفی و استاد علیزاده کار کرده است و بعدها قطعات متعددی از او روی زبان مردم افتاده است؛ نمی‌تواند آن‌چنان که می‌خواهد کنسرت برگزار کند؟
 معتمدی:
 این به خاطر این است که بخش بزرگی از زمان من در بهترین دوران زندگی حرفه‌ایم صرف مبارزه با سدهایی شده که جریان‌های انحصارطلب بازار موسیقی به وجود آورردند. 
من همیشه سعی کرده‌ام روی پای خودم بایستم، مستقل باشم و خودم برای خودم برنامه‌ریزی کنم. علتش هم این است که پس از مدت کوتاهی متوجه شدم یک سری برنامه‌هایی در عالم موسیقی ریخته شده که هیچ جایی برای من و امثال من در این برنامه‌ها در نظر گرفته نشده است. یعنی حتی ستاره‌هایش از پیش انتخاب شده‌اند و به شدت همه درها برای ورود من و امثال من بسته شده است. همیشه من با مشکلاتی روبه‌رو بوده‌ام، با کارشکنی‌های متعدد، از ماجرای مجوز گرفته تا حذف اسمم از کارها. اگر من درباره سلطان کنسرت حرف زدم بابت این است که آنچه بر من گذشته بر دیگران نگذرد. باید این روند اصلاح شود و ما به آن نیاز داریم. از وقتی که بحث خصوصی‌سازی در مملکت ما به میان آمد عده‌ای گمان کردند که خصوصی‌سازی یعنی رهاسازی. خیلی از متصدیان فرهنگی کشور فکر کردند حالا که موسیقی خصوصی شده ما دیگر نقشی نداریم و تنها باید مجوز بدهیم. الآن نقش دولت در موسیقی فقط مجوز دادن است. هیچ سیاست‌گذاری و جهت‌دهی برای موسیقی ایران وجود ندارد. یک عده‌ای با استفاده از روابطی که با بدنه اجرایی موسیقی ایران داشتند، فضای موسیقی ایرانی را خصوصی کردند و این اساساً مخالف با خواسته‌های یک ملت است.
 سیار: 
به نظرت دولت و حاکمیت چه کارهایی می‌توانند و باید برای موسیقی انجام دهند؟
 معتمدی:
 دولت باید برای بخش خصوصی چارچوب کاری مشخص کند. مشوق‌ها و سخت‌گیری‌هایی داشته باشد. ببینید ما در حوزه اقتصاد هم از چیزی مثل گوشت تنظیم بازار صحبت می‌کنیم. گوشت تنظیم بازار یعنی چه؟ یعنی درست است که اقتصاد قواعدی دارد که بر اساس صادرات و واردات مشخص می‌شود؛ اما دولت باید در شرایط خاص به عنوان یک میانجی وارد شود و شرایط را متعادل کند. الآن همه کشور را موسیقی‌های بی‌هویت برده است و موسیقی‌های اصیل بایکوت هستند. در این میان هیچ سیاست تنظیم بازاری از سوی دولت وجود ندارد.
 
از همکاری با گروه «برادران جبران» و همکار شدن با «راجر واترز» در آلبوم «راهپیمایی طولانی» صحبت کنید. این همکاری چطور شکل گرفت و شما چطور به یک آلبوم بین‌المللی در فضای مقاومت فلسطین اضافه شدید؟
 معتمدی: 
من در بیش از صد فستیوال بین‌المللی شرکت داشتم. 
با ارکستر سمفونیک کشورهای مختلف دنیا اجرا داشته‌ام. جوایز بین‌المللی گرفته‌ام. اما هیچ‌وقت به کسی پیشنهاد همکاری نداده‌ام. من تا به حال برای هیچ سالنی در هیچ کجای دنیا 
دلار واریز نکرده‌ام تا برای کنسرت در اختیارم بگذارند. تا به حال به هیچ مجله خارجی پول نداده‌ام که عکس من را کار کنید. 
کما اینکه این کارها را می‌کنند. این روزها پول حرف اول را می‌زند و شما با پول می‌توانید در بهترین و بزرگترین سالن‌های جهان
 اجرا داشته باشید. در همکاری با برادران جبران هم همین اصول را حفظ کردم. آن‌ها صدای مرا شنیده بودند و فکر می‌کردند برای یکی از قطعات‌شان خوب است که از صدای من به شکل آواز استفاده کنند. از طریق یکی از دوستان به من پیشنهاد دادند. آن‌ها کارشان را برای من فرستادند و قسمتی را که قرار بود صدای من در آن قرار بگیرد هم مشخص کردند. من هم یک شعر از خواجو انتخاب کردم و روی آن کار خواندم که خوشبختانه خوب از کار درآمد. الآن که ما با هم صحبت می‌کنیم برادران جبران در تور کنسرت‌های‌شان هستند و صدای من در کنسرت‌های‌شان پخش می‌شود.
 
آقای معتمدی؛ شما اهل کاشان هستید و منطقه شما پر است از صداها و نواهای ماندگار تعزیه و روضه برای اهل بیت؟عهم؟، چنان که در پستی که به مناسب شهادت شهدای پاسدار در صفحه شخصی‌تان منتشر کردید هم به آن اشاره کردید. خوب است در پایان مصاحبه کمی هم درباره سنت مداحی و موسیقی تعزیه صحبت کنید. این فضا چقدر در ورود شما به عالم موسیقی مؤثر بود؟
 معتمدی: 
من از اول که به مدرسه رفتم، از همان دوران ابتدایی صدایم توسط معلم‌ها کشف شد و تبدیل به تک‌خوان گروه سرود و قاری قرآن سر صف شدم. خودم هم همیشه خواندن را داشتم. من در گروه تعزیه محل‌مان هم در نقش فرزندان امام حسین ؟ع؟ بازی کردم و آواز خواندم. چون آن موقع هم اعتقاد داشتند که نقش فرزندان امام حسین ؟ع؟ را به بچه‌هایی بدهید که سید هستند. یکی از دلایلی که من از همان ابتدایی که به تهران آمدم با جسارت به روی صحنه رفتم این بود که از بچگی جلوی چشم و گوش‌هایی متعدد می‌خواندم. واقعیت این است که کاشان به لحاظ نغمه‌های آیینی و تعزیه سابقه‌ای طولانی دارد.
 ما روستایی در نزدیکی کاشان به اسم نوش‌آباد داریم که یکی از قطب‌های نسخه‌های تعزیه در کشور است و بسیاری نسخه‌های خطی و قدیمی در آن جا هست. از طرف دیگر ما نسلی هستیم که دوران کودکی‌مان دوران جنگ بود. هر از چند وقتی یا سرکوچه‌های‌مان حجله می‌زدند و شهید می‌آوردند یا از خانه همسایه‌های‌مان صدای گریه مادرها به سبب شنیدن خبر شهادت بچه‌های‌شان بلند می‌شد. به واسطه همین شهادت‌ها عزاداری‌هایی برگزار می‌شد و نوحه‌هایی خوانده می‌شد که هنوز در گوش ما هست و بر ما اثر دارد.
 
آقای سیار؛ به عنوان آخرین سؤال از شما، این آلبوم اولین کاری است که به عنوان شاعر تمامی قطعات در آن حضور دارید. این حادثه‌ای بوده که به واسطه آشنایی‌تان با آقای سعادتمند رخ داده یا برنامه دارید که این مسیر را ادامه دهید؟
 سیار:
 این کار که خیلی تجربه خوشایندی بود. هرچند که از ابتدا 
فراز و فرود زیادی داشت. از زمانی که ایده شکل گرفت تا این که برایش تهیه‌کننده پیدا شود مسیری طولانی طی شد. فرآیند تولید این آلبوم با حضور آقای معتمدی نزدیک به یک سال طول کشید و پیش از قطعی شدن حضور ایشان هم یک سال با آقای سعادتمند درگیر مقدمات آن بودیم. کاری پر از خاطره و لحظه‌های شیرین. یعنی کار از لحظه اول تولد ایده تا ضبط در استودیو و حالا که منتشر شده و مردم به آن واکنش نشان می‌دهند پر از لذت بوده است. اگر چنین مسیری با همین مشخصات دنبال کنیم به نظرم خیلی امیدوارکننده و دلگرم‌کننده خواهد بود.  این کار ایده تهیه‌کننده نبود و ایده هنرمند بود. اگر این‌گونه باشد برای من دلچسب است. یعنی اگر از ابتدا یک گروه با یک بینش هنری با هم همراه شوند، دوست دارم آن را ادامه دهم.
معتمدی:
ما تازه آقای سیار را پیدا کرده‌ایم و حالاحالاها با ایشان کار داریم.

06 اسفند 1397 0 نظر | 7266 بازدید
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
امتیاز دهید:

مطالب مرتبط

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.