خاموش لب به هجو جهان باز كرده است
اين زخمِ ناگهان كه دهان باز كرده است
چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان
در اين جهان چشم چران باز كرده است
اشكم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...
طفلك اگرچه دير زبان باز كرده است
اين چاكِ پيرهن كه از آن شرم داشتيم
خود لب به پاك بودنمان باز كرده است
...
من خود به چشم خويش شنيدم هزار بار
هر غنچه اي لبي به اذان باز كرده است