اي دل! تو که مستي ـ چه بنوشي چه ننوشي ـ
با هر مي ناپخته نبينم که بجوشي
اين منزل دلباز نه دزدي ست نه غصبي
ميراث رسيده ست به ما خانه به دوشي
دلسردم و بيزار از اين گرمي بازار
غم هاي دم دستي و دل هاي فروشي
رفته ست ز ياد آن همه فرياد و نمانده ست
جز چند اذان، چند اذانِ درِ گوشي
نه کفر ابوجهل و نه ايمان ابوذر
ماييم ميانمايگي عصر خموشي
ما شاعرکان قافيه بافيم و زبان باز
در ما ندميده ست نه ديوي نه سروشي