- سردرگم نسخه های مخدوشم
باری ست گران که مانده بر دوشم
این سَر که از آن نمیپرد هوشم
چون خانه بی حافظ و بی قرآن
از یاد فرشتگان فراموشم
چون مسجد بی نمازخوان مانده
با این همه چلچراغ، خاموشم
سوگند به عصر... سخت دلگیرم
آنقدر که با خودم نمیجوشم
هم، این دل بیخود است در سینه
هم عاطل و باطل است آغوشم
چون ماهی بی نفس پشیمانم
جنبیده اگر کمی سر و گوشم
هم خانه خاطرات بیخوابم
هم صحبت خوابهای مغشوشم
دیریست مرددم "خدا" یا "خود"؟
سردرگم نسخه های مخدوشم
در خاطر عاطر فراموشی
میماند ناله های خاموشم
محمدمهدی سیار
28 تیر 1396
0 نظر |
4125 بازدید
| امتیاز:
5 با 1 رای
امتیاز دهید:
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.