کاهي است نيم سوخته در کهکشان، زمين
سنگي است بر دهانه ی آتشفشان، زمين
چون دانه اي بريده ز تسبيح کائنات
افتاده است در گذر عابران زمين
در دست بادهاي مردد رها شده ست
اين قايق شکسته ی بي بادبان، زمين
خورشيد روي ديگر اين سکه را نديد
دلداده ی شب است همين مهربان زمين
اين ابرها بخارِ سرابند در هوا
بيهوده چشم دوخته بر آسمان زمين