چندی است شب هایی که مهتاب است بی خوابم چندان که این امواج بی تابند، بی تابم ای آب ها دلگیرم از ماهی و مروارید آخر چرا «ماه» ی نمی افتد به قلابم؟ یاران به «بسم الله» گفتن رد شدند از رود من ختم قرآن کردم و مغلوبِ گردابم هر چند ماهِ آسمان بر من نمی تابد من هرگز از این آستان رو بر نمی تابم در حسرت مویی، چنین تسبیح در دستم با یاد ابرویی، چنین پابند محرابم تنها نه چشمانم، که جانم تشنه است این بار حاشا که گرداند سرابی دور سیرابم
Name (required) نام الزامی می باشد
Email (required) ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز