می سوخت گر چه از تب گفتن دهانمان ناگفته ماند حرف دل بی زبانمان چشم انتظار آمدن مردمان مباش آن سوتر از مناره نرفته است اذانمان اهل زمین شدیم که مثل زمین شویم گم کرده راه، گوشه ای از کهکشانمان سر در گمیم و مبهم، مانند سرنوشت مانند نقش های تَهِ استکانمان از هر چه طول و عرض که دارد زمین، به جز یک مستطیل چیست سرانجام از آنمان؟ اینجا کجاست؟... کیست بداند... که ما که ایم؟ این تازه کودکانه ترین چیستانمان!
Name (required) نام الزامی می باشد
Email (required) ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز