پس ناگهان پریدم با بالِ نیمه باز از خواب نیمه کاره ی پرواز... امروز صبح نیز چندین چروکِ تازه ی دیگر دیدم در آینه اما به روی خویش نیاوردم از نو لباس کهنه خود را با صد امید تازه به تن کردم امروز صبح نیز اخبار داغ را بین صفوف منتشرِ نان بی واسطه شنیدم آن گاه روزنامه ی محبوبم را مثل همیشه باز از گل فروش پیر خریدم امروز صبح نیز بی آنکه آن ترانه ی مطرب را بر لب بیاورم یا عکس های تار قدیمی را دور خودم بچینم ناگاه بی دلیل دلم خون شد نه... من نیستم، من مردِ بی خیالیِ یک باره نیستم گیرم که آن دریچه ی بی پروا دیگر به چشم من یک لحظه نیز چشم نمی دوزد من مرد بی خیالی یک باره نیستم نام تو بر لبم تب خالِ کهنه ای است که می سوزد...
Name (required) نام الزامی می باشد
Email (required) ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز