X
-

رسالت من این است که تا صبح بلند بلند شعر بخوانم

ناچارم در این شعر از گرانی بنالم
از اینکه هیچ کس به فکر جوان ها نیست
و همه دارند شعار می دهند    
محکومم در این شعر
به صراحتی شگفت
و به راحتی می توانم
حرف بزنم
به جای تمام همسفرانم
-که نشسته خوابیده اند-
محکومم به صراحتی شگفت
و پیچیده ترین تصویر شعرم
باید این باشد
که زندگی چیزی است مثل همین جاده!
ناچارم، آری
چون وقتی سوار شدم
که هر سی و چهار صندلی اتوبوس پرشده بود
و من به ناچار
همین جلو
روی این سه پایه نشستم
و ناگهان دیدم
رسالت من این است
که
تا صبح
بلند
بلند
شعر بخوانم
برای راننده ی عزیز
که آرام بخوابند
همه ی آن سی و چهار همسفرم

محمدمهدی سیار

28 تیر 1396 0 نظر | 2800 بازدید
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای
امتیاز دهید:

مطالب مرتبط

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.