X
-

بادی نیستم که هیچ بیدی را بلرزانم یا یادی که هیچ دلی را

بادی نیستم
که هیچ بیدی را بلرزانم
یا یادی
که هیچ دلی را
هر روز صبح زود
-یک ساعت و نیم مانده به وقت اداری-
جا را تنگ می کنم
در کُت و شلوارم
برای خودم
و در صندلی جلوی تاکسی ها
برای بغل دستی ام
خیابان های تهران، دستم می اندازند
پله های هزار اداره هر روز
از من بالا می روند
بادی نیستم که هیچ بیدی را بلرزانم
یا فریادی
که هیچ دلی را
چشمانم هر روز
گرد می آورند
قطره
قطره
قطره
آدم ها را
خیابان ها و پله ها را
پرهای بالشم هر شب
قو می شوند
در شور گریه هایم...

محمدمهدی سیار

28 تیر 1396 0 نظر | 2896 بازدید
Article Rating | امتیاز: 3 با 2 رای
امتیاز دهید:

مطالب مرتبط

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.